شیشه دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست
این شقایق با نگاهی سرد پرپر میشود
قلب من در هر زمان خواهان توست
این دو چشم عاشقم مهمان توست
گرچه لبریز از غمی درمانده ای
این نگاهم در پی در مان توست
در میان ظلمت شبهای غم
چلچراغ قلب من چشمان توست
در کنارم لحظهاای آسوده باش
همدم دستان من داستان توست
سكوت رامیپذیرم اگربدانم روزی باتو
سخن خواهم گفت تیره بختی رامیپذیرم
اگربدانم روزی چشمان توراخواهم سرود
مرگ رامیپذیرم اگربدانم
روزی توخواهی فهمیدكه دوستت دارم
(دوست دارم فقط به خاطرخودت )
خواستم اسمتو گل بذارم،ترسیدم پژمرده شوی!
خواستم اسمتو خورشید بذارم،
ترسیدم غروب كنی!
اسمتو گذاشتم نفسم، كه اگه نباشی:نباشم*
كاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه فردا نبود
كاش بودی تا فقط باور كنی بی تو هركز زندكی زیبا نبود.
شایدآن روزكه سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی بایدكرد
خبری ازدل پر دردگل یاس نداشت،
باید این گونه نوشت
هرگلی هم باشی
چه شقایق چه گل پیچك و یاس زندگی اجبار است.
خواستم اسمت روبذارم گل گفتم پژمرده میشی خواستم
بذارم خورشید گفتم غروب میكنی خواستم بذارم
ماه گفتم روزا تنها میمونم گذاشتم نفس که هروقت رفتی منم برم
نظرات شما عزیزان: